خواب دیدم اومدی تو ، توی کوی من نشستی
با هزار درد و مریضی ، سدِ اشکامُ شکستی
***
خیلی ژولیده و لاغر ، روی رختی آرمیـدی
ناله و غصه تو قلبت ، از تبِ عشقت چشیدی
***
همه مشغولِ طبابت ، در کنارِ تختِ خوابـــــت
ولی مایوس از نجاتت ، غرقی تو درنهرِ آبــت
***
اومدم خسته وقلبت ، رو متکا تکیه کــــــــرده
عکسِ خیسیده تو قابی ، در اتاقی دنج و سرده
***
قطره ی اشکم سرازیر ، وقتی بدحالی رو دیدم
صورتت مالیدی در نم ، اشکبارت رو کشیــدم
***
داشتی می گفتی از غم ، در حضورت اخم کردم
نشده پیشت بمونم ، سوز داره زخـــــــــمِ دردم
***
برگه دادی به دلم رو ، وقت برگشتن بخونم
جمع کردی خاطراتت ، آتشت زدی به جونـم
***
گفتی بخشیدی همیشه ، می تونی بیای دوباره
عاشقم بودی و لی من ، دل بریدم ای ســــتاره
***
ای زبون دراز مرگم ، مورچه خوار بی مروّت
نمیشه پیشم بیایی ، برام درسی شد و عبرت
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 27/10/1391
:: برچسبها:
بی مروّت ,
:: بازدید از این مطلب : 1569
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2